زلزله!
سلام گلکم خوبی مامانی؟ الان که دارم برات می نویسم ساعت 8:20 شب هست و من تنهام. آخه بابایی تا جمعه ی هفته ی دیگه درگیر نمایشگاه کتاب هست. شب ها خیلی دیر میاد خونه. من هم ترجیح می دم خونه بمونم و به کارهام برسم تا این که برم خونه ی مامان جون. این طوری راحت ترم. این خصوصیت رو از مامان جون به ارث بردم! در هر شرایطی توی خونه ی خودم راحت ترم! خبر این که دیشب زلزله اومممممممممممد واااااااااااااااای من کلیییییییییییییییییی ترسیدم نمی دونستم از کدوم طرف در برم بابایی هم واستاده بود و به من می خندید!!!!!!!!!! خدا رو شکر تلفات نداشت! 4.8 ریشتر بود. اما خیلی طولانی بود. تمومی نداشت ...